تا شقایق هست زندگی باید کرد

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 15
بازدید کل : 5078
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



ghasem kohan

باسلام خدمت همه ی دوستان گرامی قاسم کهن هستم دانشجوی ترم اول رشته ی علوم تربیتی دانشکده دانشور نیشابور امیدوارم بانظرات سازنده شما دوستان عزیزاین وبلاگ رو هرچه بهتر درست کنیم0 tel09301459428

نويسنده: قاسم کهن تاريخ: پنج شنبه 26 / 11 / 1398برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تونیستی که ببینی

تو نیستی که ببینی

چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری ست

چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست

چگونه جای تو در جان زندگی سبز است

 

هنوز پنجره باز است

تو از بلندی ایوان به باغ می نگری

درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها

به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر

به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند

 

تمام گنجشکان

که در نبودن تو

مرا به باد ملامت گرفته اند

ترا به نام صدا می کنند

 

هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج

کنار باغچه

زیر درخت ها، لب حوض

درون آینه ی پاک آب می نگرند

 

تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است

طنین شعر تو، نگاه تو، در ترانه ی من

 

تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد

نسیم روح تو در باغ بی جوانه ی من

 

چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید

به روی لوح سپهر

ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام

 

چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر

هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر

به چشم همزدنی

میان آن همه صورت ترا شناخته ام

 

به خواب می ماند

تنها به خواب می ماند

 

چراغ، آینه، دیوار، بی تو غمگین اند

 

تو نیستی که ببینی

چگونه با دیوار

به مهربانی یک دوست از تو می گویم

 

تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار

جواب می شنوم

 

تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو

به روی هرچه درین خانه است

غبار سربی اندوه، بال گسترده ست

 

تو نیستی که ببینی دل رمیده ی من

به جز تو یاد همه چیز را رها کرده ست

 

غروب های غریب

در این رواق نیاز

پرنده ساکت و غمگین

ستاره بیمار است

 

دو چشم خسته ی من

در این امید عبث

دو شمع سوخته جانِ همیشه بیدار است

 

تو نیستی که ببینی...

 

فریدون مشیری

 

نويسنده: قاسم کهن تاريخ: یک شنبه 6 / 2 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

قاسم

نويسنده: قاسم کهن تاريخ: یک شنبه 6 / 2 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

fgg

روزی که زندگی را به بازی گرفتم

 نمی دانستم ،

بازیِ زندگی است

یک، دو، سه، چهار، ...نه، ده

بیام...

و بارها تمرین جدایی

می یافتی

گاهی تو مرا...گاهی من تو را

اما...

مدتی است هر چه می گردم نیستی!

من دیگر این بازی را دوست ندارم...

نويسنده: قاسم کهن تاريخ: یک شنبه 6 / 2 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ggg

به اهورا سوگند

سادگی در دل و ایمان در روح...

من خدا بودم و احساسِِ یقین

دور از همهمه ی آدمها

حس نابِ بودن

 

 این منم  من...خدای دیروز

 عاری از عشق و گناه

با نگاهی معصوم

آرزویم فردا...

تو مرا فهمیدی...

کاش می دانستی!

" که نباید حس کرد،که نباید دل بست"

 

كاش ميدانستي...

نويسنده: قاسم کهن تاريخ: یک شنبه 6 / 2 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

gggggg

 

نوشتن از نبودن تو

در هراس از  باور رفتن تو

یا فرار من از باور این حقیقت تلخ

هیچ کمکی به محو خاطره های من نکرد

تو میدانی  بهشت  من جایی است  بین خاطرات تو...

پرواز به  بهشت خاطراتم  هیچ محدوده ی زمانی و مکانی ندارد

من آن را حس می کنم...

با تمام وجود ،

بوی عطر گل میخک و یاس ،

نوازش نسیم و بوی خاک باران خورده را

کمی مانده به شب بوها،

در کنار بوته های رز وحشی،

و زدودن غبار اندوه  از چهره ام

با  درخشش مروارید دل

راستی چه دیدنی است!...

حس ناب تازگی در دوست داشتن های بی قید و شرط ،

هنگام گردش در باغچه ی کوچکِ  خاطراتمان ،

هزار باره شرمنده ات می شوم

که آزارِ مرا با  بخشش پاسخگو بودی ...

 گویی هزار سال است که از رفتن تو می گذرد...

تو ای خوب من ،مرا به خاطر تمام سهل انگاری هایم ببخش...

ببخش مرا به خاطر تمام ندانم کاری هایی که از غفلت بود

تو ای خوب ببخش مرا

نويسنده: قاسم کهن تاريخ: یک شنبه 6 / 2 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ghh

عطــــر بـــارون بـــا بــــویِ نبــــودنتـــــــــ

 

بهـــونـــه میــــده دستـــــــ بــاریـــدنـــم...

نويسنده: قاسم کهن تاريخ: یک شنبه 6 / 2 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ghasem

 

یک به یک رها می کنم بندهای دلبستگی را

 

تا پاره ی ابری شوم در آسمان یا قاصدکی رها در باد

تمرین رهایی است در امتحان جدایی

...واگذاردن هر آن چه سالیان تکه تکه به آن دلبسته‌ بودم

نوعی رهایی که هر بار به گونه ای مردن است

و اندکی دل کندن به اختیار

تا آزمون رهایی عظیم واپسین

آن گاه که فرای ترس های نزدیک و دور، بایدم که رها کنم تو را

و تمام معانی دلبسته بودن را با تو

به بهای آزادی که عشق به ما نوید داد و نداد...

 

 

 

نويسنده: قاسم کهن تاريخ: یک شنبه 6 / 2 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

g

دوستت دارم ‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا ،

دلم تنگ شده‌ ها را ، عاشقتم‌ ها را…
 این‌ جمله‌ ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

باید آدمش پیدا شود!

باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا ، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم  پیشت مانده ، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی ‌اش…
شروع می‌کنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پا‌به ‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده ‌ات انداخت و اگر منظره‌ های قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟
بعد می‌بینی آدم ‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ ‌زدن به اعتماد آدم ‌ها!
سو استفاده کردن به پیری و معرکه‌ گیری…
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچه ‌شان لبریز شود آن ‌‌وقت حال  امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که  تو را به یاد بیاورند
 

غریب است دوست داشتن.
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفس‌ ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر ، ما سرخوش‌تر ، هر چه او دل نازک‌تر ، ما بی رحم ‌تر.
تقصیر از ما نیست ؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه ، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند

 


دکتر شریعتی

 

 


نويسنده: قاسم کهن تاريخ: یک شنبه 6 / 2 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

من به خيال خامم

فكر می كردم فاصله يك خط صاف است...

كه كشيده می شود از اينجا تا آن سوی مرز

نقشه را باز می كنم وجب می كنم فاصله ی تو تا خودم را

دو بند انگشت هم نمی شود

...فقط بالا و پايين دارد

پيچ و خم دارد

و من نمی دانم

تودر پس كدامين پيچ پنهانی

كه نمي آيی...

نويسنده: قاسم کهن تاريخ: یک شنبه 6 / 2 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

gh

آنگاه که غرور کسی را له می کنی،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،

آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،

می خواهم بدانم،

دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی ...
 

 

نويسنده: قاسم کهن تاريخ: یک شنبه 6 / 2 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نمی دانم

نمی دانی که چه قدر دلم برایت تنگ است

تک تک روزها را پشت سر می گذارم

کارهایم را به انجام می رسانم

آن گاه که باید لبخند، می زنم


حتی گاه قهقهه می زنم


ولی از ته قلب تنهای تنها هستم


هر دقیقه یک ساعت


و یک ساعت یک روز طول می کشد


آنچه مرا در گذراندن این روزها یاری می کند


فکر به توست ای کاش در کنار تو بودم....

نويسنده: قاسم کهن تاريخ: یک شنبه 6 / 2 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ردپااااااااااااااا

دنیا کوچک تر از آن است،

 


پرده های اتاقت را . . .


که گم شده ای را در آن یافته باشی.


هیچ کس اینجا گم نمی شود!


آدمها به همان خونسردی که آمده اند ،


چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند.

یکی در مه،


یکی در غبار،


یکی در باران،


یکی در باد،


و بی رحم ترینشان در برف.


آنچه بر جای می ماند،


ردپایی است،


و خاطره ای که هر از گاهی،


پس می زند مثل نسیم

 

نويسنده: قاسم کهن تاريخ: یک شنبه 6 / 2 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بیااااااااااااا..........
 

 

بیا دوری کنیم از هم
بیا تنها بشیم کم کم
بیا با من تو بدتر شو
بیا از من تو رد شو
رد شو

ببین گاهی یه وقتایی دلم سر میره از احساس
نه میخوابم نه بیدارم از این چشمای من پیداست
تنم محتاج گرماته زیادی دل به تو بستم
هیچ دردی در این حد نیست من از این زندگی خستم
دلم تنگ میشه بیش از حد
دلم تنگ میشه بیش از حد
دلم تنگ میشه بیش از حد
دلم تنگ میشه بیش از حد

بیا دوری کنیم از هم
بیا تنها بشیم کم کم
بیا با من تو بدتر شو
بیا از من تو رد شو
رد شو

 

نويسنده: قاسم کهن تاريخ: یک شنبه 6 / 2 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حالم را پرسیدند؟گفتم روبه راهم ولی کسی نپرسید رو به کدام راه...........

نويسنده: قاسم کهن تاريخ: چهار شنبه 14 / 12 / 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ghasem

 

نويسنده: قاسم کهن تاريخ: جمعه 9 / 12 / 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ghasem

خاطراتت راسوزانده ام بوی خوش هیزمش بیقرارم کرد دلتنگت شدم

نويسنده: قاسم کهن تاريخ: جمعه 9 / 12 / 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ghasemkohan

 می نویسم نامه و روزی از اینجا می روم* با خیال او ولی تنهای تنها می روم* درجوابم شایداو حتی نگوید کیستی* شاید او حتی بگوید لایق من نیستی* می نویسم من که عمری با خیالت زیستم*گاهی از من یادکن که دگرنیستم* 

نويسنده: قاسم کهن تاريخ: شنبه 1 / 12 / 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ghasemkohan

زندگی رادوست دارم نه در قفس... بوسه را دوست دارم نه در هوس....تورا دوست دارم تا آخرین نفس...

نويسنده: قاسم کهن تاريخ: شنبه 1 / 12 / 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ghasemkohan

 

میگن باران مظهر دلتنگی های عاشقانه است ببین چکار بادلم کردی که درآسمانش برف میبارد.

نويسنده: قاسم کهن تاريخ: چهار شنبه 30 / 11 / 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to ghasemkohan.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com